بچه ها

به خودم بود هرگز نظرم عوض نمی شد که وبلاگ نداشتن بهتر است از وبلاگ داشتن ،مادرانگی اما همینش خوب است.دیگر "خودم" معنای قبل را نمی دهد. شاید بچه های من هم بخواهند کودکی هایشان را بین صفحات مجازی جستجو کنند مثل بقیه همسالانشان.شاید بخواهند کنار همسر وفرزندانشان به شیرین زبانی هایشان بخندند،چرا دریغ....

بایگانی

آخرین مطالب

۲ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

بعد از دوشنبه ای و تمرین فضیلت احترام..

من :علی جان به احترام بابا صبر کنیم تا بیان غذا رو شروع کنیم.

چند روز بعد:

من:علی جان تا خواهری نیست بیا راحت ناهار بخوریم.

علی:نه .به احترام خواهری بریم بیاریمش سه تایی غذا بخوریم.

وما رفتیم خواهر پنج ماهه علی رو آوردیم سر غذا و اینجوری شد که ناهار نخوردیم.

جند روز بعدتر:

علی :مامان شما صبحانه خوردید؟

من:بله پسرم شما خواب بودی من و بابا خوردیم.

علی با اخم:این بی احترامیه ها!!

به قول خانم جعفری عزیز بچه ها فضیلت ها رو باور میکنند .

.

.

.

مادر علی بودن خیلی لذت دارد.اما وقتی صدای  خنده هاوریسه رفتن های فاطمه به شیرین کاری های علی بلند میشود عمیقا میفهمم مادر علی و فاطمه بودن تصاعدی لذت دارد.

.

.

.

گمونم عید امسال بود آقای قرائتی در حرم امام هشتم صحبت از ازدیاد نسل میکرد.خدا حفظش کند با آن جمله بندی ها و مثال های منحصر به خودش میگفت حالا جوانها میگویند چند سال بچه دار نشویم و کیف دنیا را بکنیم بعد بچه .آنوقت میخواهند کیف کنند میرن سر کوچه ساندویچ میخورن!!!!


۱۹ دی ۹۲ ، ۰۵:۱۹ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱ نظر

من بعد از خواندن کتاب کار ارزوها:علی جان سه تا از ارزوهاتو بگو...

علی:یه دایناسور در اغوش بگیرم.

       برم موزه دایناسورها.

       دایناسورا دوباره زنده شن.

.

.

.

علی بعد از خواندن کتاب قصه حضرت موسی واشنایی با مفهوم معجزه:مامان وقتی امام مهدی اومد یه چوب میدم بهش میگم دایناسورش کنه!البته فکر کنم باید درخت رو دایناسور کنه!!!نظر شما چیه؟

من:خودت چی فکر میکنی؟

علی:خوب میگم یه دایناسوری باشه که  اسرائیلی ها رو بخوره!

.

.

.

گمان نمی کردم پست دوم هم چیزی باشد که توفیق شود باز بنویسم اللهم عجل لولیک الفرج ...

۱۲ دی ۹۲ ، ۱۸:۵۶ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲ نظر